کابوس مه



هفته آخر ماه رمضون بود که بدون اعلام قبلی دوتامون خود به خود تصمیم گرفتیم از شما تبدیل بشیم به تو برای هم دیگه. روزای اول یکی در میون بود هی مغزامون قاطی میکرد و یبار تو یبار شما یبار فعل مفرد یبار فعل جمع . خودمونم خندمون میگرفت ولی اعتراف میکردیم عادت کردن بهش سخته. حالا الان دیگه قاطی نمیشه همون تو همون فعل مفرد. 

فقط هنوز صدا کردن و اسم بردن سخته. شاید برای من اینطوریه. یجوریه برام یهو بگم مهدی. با اینکه یه متین نامی داریم و از اول متین بود برای همه. ولی این یکی یجوریه انگار. فک میکنم اونم به تلافی اینکه اسمشو نمیگم صدام نمیکنه با اسم خودم و چپ و راست لقب و اسم جدید میچسبونه بهم. البته انقدر اون چیزایی که میگه درستن و بهم میان که حتی نمیتونم جدی مخالفت کنم باهاش و بیشتر خندم میگیره فقط. جوجه ، رئیس ، تپلو .

نمیدونم تا چند ماه دیگه چقد پیش میریم. ولی هنوز به نتیجه نرسیدم که وقتی میبینمش مثل یه غریبه ازش خجالت میکشم یا مثل یه دوست آشنای قدیمی بهش لبخند میزنم.

 

 

پ ن بدون روتوش : از اینکه یکی از دخترا بهش میگه مهدی با اینکه اون دختر دوستمه یجوری شدم . انگار که یکی میخواد دوستمو ازم بگیره. مخصوصا که نمیدونه دوست منه. 


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها